چهار ماهگی
سلام مامانی. مادر فدای صورت مثل ماهت بشه. امروز چهارمین ماهگردته گلم. چقدر داره زود میگذره! تو داری روز به روز بزرگتر و مردتر میشی و من روزر به روز بیشتر عاشقت میشم... این روزا ماشاالله خیلی کارای جالی میکنی. وقتی باهات حرف میزنیم صداهای جالبی در میاری انگار که داری جواب میدی.خیلی خیلی خوش خنده ای و به همه میخندی. دستتو با ملچ و ملوچ میخوری.دستاتو شناختی و گاهی بهشون خیره میشی. همه چیو میخای با دستات بگیری. تمرکز میکنی و قیافه میگیری بعد دستاتو به هم میرسونی مثلا گرفتیش! گاهی لب پایینتو گاز میگیری و صدا در میاری، گاهی خنده های بلند و قهقهه میزنی هزار ماشاالله... راستی!فکر کنم داری دندون در میاری! یکی دو هفته است که یکم نا آرومی و شبا...
محمدیاسین چندساعته!
عکس اتاق یاسین در ادامه مطلب... ...
سه ماهگی
پسرم درست آخرای سه ماهگیت صورتت ، بازوهات و روی زانوهات جوشهای قرمز درشتی زد. خیلی نگرانت شدیم. اما خداروشکر چیز مهمی نبود و دکتر گفت به خاطر گرمیجاتی که من خورده بودم هستش. عزیزم خیلی حساسی و تن لطیفت زود واکنش نشون میده..
نویسنده :
مامان یاسین
17:25
یا حسین(ع)...
اولین جمعه ماه محرم همراه دختر داییت رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی. ماشاالله خیلی پسر گلی بودی و اونجا همش لالا کردی. مرسی مامان... ...
اولین واکسن
یاسین من ، پسر شجاع من اول آبان موعد واکسن دوماهگیت، با بابایی رفتیم مرکز بهداشت. چون صبح زود بود تو همش لالا بودی. من و پدرت دلمون عین سیر و سرکه می جوشید برات. وقتی آقای بهداشت میخواست واکسنتو بزنه من رومو کرده بودم اون ور و بابا نگهت داشته بود. زیر لب هی بسم الله الرحمن الرحیم میخوندیم تا بالاخره واکسنو زد. خداروشکر چون تو خواب بودی خیلی کوچولو گریه کردی و دوباره خوابت برد. تو خونه هم همش خواب بودی و گاهی گریه های سوزناکی میکردی. اصلا تبت بالا نرفت خداروشکر... ...
نویسنده :
مامان یاسین
17:16
یاسین میره دیدن نینی!
٣٥ روزه بودی که اولین مهمونی رسمی عمرتو رفتی. رفتیم دیدن یه نینی دخمل که تازه دنیا اومده بود. کلی تیپ زده بودی و دلبری میکردی عزیزکم. ...
نویسنده :
مامان یاسین
16:59