محمد یاسین محمد یاسین ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

محمدیاسین، یاس سپید من...

چهار ماهگی

سلام مامانی. مادر فدای صورت مثل ماهت بشه. امروز چهارمین ماهگردته گلم. چقدر داره زود میگذره! تو داری روز به روز بزرگتر و مردتر میشی و من روزر به روز بیشتر عاشقت میشم... این روزا ماشاالله خیلی کارای جالی میکنی. وقتی باهات حرف میزنیم صداهای جالبی در میاری انگار که داری جواب میدی.خیلی خیلی خوش خنده ای و به همه میخندی. دستتو با ملچ و ملوچ میخوری.دستاتو شناختی و گاهی بهشون خیره میشی. همه چیو میخای با دستات بگیری. تمرکز میکنی و قیافه میگیری بعد دستاتو به هم میرسونی مثلا گرفتیش! گاهی لب پایینتو گاز میگیری و صدا در میاری، گاهی خنده های بلند و قهقهه میزنی هزار ماشاالله... راستی!فکر کنم داری دندون در میاری! یکی دو هفته است که یکم نا آرومی و شبا...
1 دی 1392

روزای اول

محمدیاسینم روزای اول پسر خوابالو و آرومی بودی.شبا اگه من بیدارش نمیکردم تا 5و6 صبح بدون شیر میخوابیدی.روزا هم اکثر مواقع خواب بودی. بعد از اومدنمون از بیمارستان کمی زردی داشتی که شادی اومدنتو برام تلخ کرد.زردیت کم بود اما دکتر بیمارستان گفته بود یک روز باید تو دستگاه بمونی. حتی بابایی دستگاه اجاره کرد و به خونه آورد اما اصلا دلم راضی نشد به اینکه گلمو از راه نرسیده لخت و چشم بسته بندازیمش تو دستگاه. همون روز اولی که اومدیم خونه بردیمت دکتر و با چند تا دارو زردیت رفع شد. روز سوم تولدت با بابایی از پات قالب گرفتیم تا یادگاری بمونه. همه به دیدنت میومدن و ازت تعریف میکردن. اولین بار که پدربزرگ و عموهاتو دیدی خیلی با دقت تو چشاشون خیره میش...
30 آذر 1392

بدون عنوان

خوشگل مامان سلام.هررروز که میگذره خوشگلتر و بزرگتر میشی عشقم! بعد از ختنه ات یکم کوچولو شدی و منم از غصه ی تو بیحال و مریض شدم. خداروشکر که تورو به ما داد و زندگیمونو شیرینتر کرد...     ...
23 آذر 1392
1