محمد یاسین محمد یاسین ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

محمدیاسین، یاس سپید من...

تولد مامانی

22 شهریور امسال پسر خوشگلم هم باهام بود. مامانت 24 ساله شد پسرم... به مناسبت تولدم پدرت مارو برد یه رستوران خیلی شیک برای شام. دستش درد نکنه. ...
23 آذر 1392

بدون عنوان

خوشگل مامان سلام.هررروز که میگذره خوشگلتر و بزرگتر میشی عشقم! بعد از ختنه ات یکم کوچولو شدی و منم از غصه ی تو بیحال و مریض شدم. خداروشکر که تورو به ما داد و زندگیمونو شیرینتر کرد...     ...
23 آذر 1392

تولدت مبارک گلم

عزیز دردونه ی مامان به دنیا خوش اومدی!! پسر گلم ساعت نه صبح روز چهارشنبه سی ام مرداد به دنیا اومدی و چشم مامان و باباتو روشن کردی فدات بشم خوشگلم خدا حفظت کنه.
2 شهريور 1392

لحظه دیدار نزدیک است

پسر کوچولوی خودم فردا مامانو میبینی!! من و تو مدت طولانی ای بود که باهم خیلی خیلی نزدیک و همیشه همراه بودیم. اما دیگه داره تموم میشه و تو از وجود من جدا میشی. نترسی ها عزیزم من بازم پیشت خواهم بود و تا جون دارم مراقبتم. از خدا میخوام که تو سالم و سرحال باشی و عاقبت به خیر بشی.خیلیا منتظرت هستن از خیلی وقت پیش. قول بده پسر مودب و خوبی باشی !! الان ساعت حدودا دو صبحه. مامان بزرگت و بابات خوابن اما من خوابم نمیبره همش دارم رفتنه به بیمارستانو و دنیا اومدنتو تصور میکنم. خدایا پسرمو خوش قدمو خوش روزی قرار بده.... چقدر این چند ساعت باقیمونده برام زیاده!! کی میشه از اتاق عمل بیام بیرون! پسرم خودمو تورو فقط به خدا سپردم خدایا ناامیدم نکن و مثل همیش...
30 مرداد 1392

بدون عنوان

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟” ….. خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.” خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.” کودک ادامه داد: “من چطور می توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟”...
25 تير 1392

از مامان تنبل به پسمل

سلام آقا محمد یاسین.الهی من فدااااااااااات بشم. مامان تنبلت خیلی وقته تو وبلاگت پست نذاشته. ببخشش گلم. ولی به یادت هستم و مثل همیشه عاشقت... شما حسابی بزرگ شدی و آقا.الان در هفته ی 34 بارداری هستم. تکونهاتم شدیدتر شده ولی اصلا اذیتم نمیکنی. باورم نمیشه تا یک ماه آینده توروبغل میکنم و یک مامان واقعی میشم!! بیشتر وسایلتو خریدیم و مامان مامانت اونا رو فرستاده خونمون.حالا منتظریم که پرده اتاقت نصب شه تا وسایلت رو بچینیم.به خونمون هم داریم کم کم میرسیم تا واسه نزول اجلال جناب عالی خوشگلتر بشه!از خدا میخوام تورو سالم به من و بابات بده. ...
24 تير 1392